داغش به دل نشست و، بنیانگرِ غم ماست

لبخند را بر چهره ام تا به ابد کشت

دل را به دستانش گرفت و جنس زر کرد

بوسه بر نامش زد و با جان و دل تعظیم کرد

چه کسی دیده جوانی بشود خون به جگر

چه کسی دیده جوانی بشود خون به جگر
شود آزرده؛ نبیند دل خوش را دیگر

چه کسی دیده بیایند و به آتش بکشند
«درِ» آن خانه که هستند عزادارِ پدر

رسمش این نیست به قرآن که چهل مردِ شرور
با لگدهای پیاپی برسانند شرر

چه کسی دیده؟!…به والله قسم جان داده…
مادری را وسطِ شعله کسی دیده اگر

چه کسی دیده زنی بین فشار در و میخ
وضع حملش شود آغاز و شود کشته پسر

من ندیدم که مریضی عوض ِ حمد شفا
حاجتش مرگ شود یکسره با دیدهٔ تر

چه کسی دیده که یک خانم هجده ساله
نفَسَش بند بیاید نگران در بستر

درد دارد که همه شهر شود دشمن او
وَ نگیرد کسی از حالِ بدش هیچ خبر

چه کسی دیده زنی طالبِ تابوت شود
مرد خانه شود از این غم ِ سنگین مضطر

هیچکس کاش نبیند که غریب و مظلوم
بشود نیمهٔ شب خاکسپاری مادر!

آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش

در حرم وارد شد و با گریه بر در بوسه زد

دلخوشی های کم دور و برت را بردند

آسمان شد تیره و شد همهمه دور و برت